سلام بر همه ، در همه زمانها، در همه جای دنیا، و خلاصه بر همه کس و همه جا و در هر زمان! البته با یک قید: به شرطی که لایق باشند و باشید.
الان می خواهم یک داستان تعریف کنم که شاید شنیده باشید باشید و یا تا به حال گوشتان نخورده باشد و یا این که دوست نداشیم با گوشمان ضربه فنی شود.
بگذریم ... بریم سر بحث خودمان:
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود در یک شهر بزرگ همه به نوعی گرفتار دردی بودند و اطبا به خیال خودشان با جدیت هر چه تمام تر کار می کردند و به امور بیماران رسیدگی می کردند و هر کس که دردش آشکارتر بود با هزاران دلیل زودتر درمان می کردند و آنهایی که دردهای خاموش داشتند (علائم ظاهری زیادی نداشت ولی کاری تر از دیگر دردها بود) مدام به نوبتهای آخر موکول می شدند تا این که پس از مدتی دیدند تعداد قربانیان دردهای خاموش بیش از دردهای دیگر شد.
همه بدنبال علت بودند تا این که علتهای مختلفی برای آن کشف شد که یکی از آنها گوشیسم بودن اطباء بود به عبارتی دیگر اطباء محترم به خیال خودشان از بس که هول شده بودند بیشتر به درمان آنهایی پرداخته بودند که طبل و دهل بیشتری داشت.